ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

حاصل عشقمون

زمان چه قد سریع میگذره ......پسرم خیلی دوست داریم

جشن یک ماهگی گل پسرم

سلام جیگر مامان و بابا...امروز دقیقا یک ماه از زمینی شدنت میگذره. پسر خوشگلم من و بابا خیلی دوست داریم و توی این 30 روز خیلی بهت وابسته شدیم.اونقدر ناز و جیگر شدی که نگو ... هر روز به خاطر داشتن تو روزی هزار بار خدارو شکر میکنم . جشن یک ماهگی پسرم مبارک   راستی امروز هم بردیمت حموم ... عافیت باشه پسر نازم ... چند تا عکس از ایلیای نازم در ادامه مطلب >> ...
24 مرداد 1392

ختنه پسرم در 23 روزگی

سلام عشق مامان دیروز من و بابایی شما رو بردیم بیمارستان تا دکتر جراح برای ختنه کردن معاینه کنه وقتی نوبتمون شد دکتر گفت میخواید امروز باشه ما هم با اینکه اصلا دلمون نمیومد ولی قبول کردیم و شمارو توی 23 روزگی ختنه کردیم و دیروز انقد گریه کردی که من نتونستم برات مطلب بزارم الانم در حال گریه کردنی الهی بمیرم میدونم خیلی درد کشیدی من و بابا وقتی شما رو توی  اتاق عمل بردن خیلی نگران شدیم خدار شکر که به خوبی تموم شد ایشالا که زود خوب بشی جیگر مامان دوست داریم . ...
17 مرداد 1392

شباهت پدر و پسر

چند روز پیش که داشتم عکسهای آلبوم قدیمی بابا محمد رو نگاه میکردم فهمیدم ایلیا جونم شباهت زیادی به بابای مهربونش داره ... خدا حفظشون کنه ! ایشالا ! ماشالا ! دیروز چهارشنبه مامان جون رحیمه و من و بابا دوباره برای دومین با بردیمت حموم . عافیت باشه عزیزم . راستی به درخواست عمه مریم و دوست مامان ( خاله راحیل ) چند تا عکس تو ادامه مطلب گذاشتم . برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید این عکس رو بابا محمد سفارشی و سریع برات آماده کرد تا بزاریم تو وبلاگت :         ...
11 مرداد 1392

10 روز از سن ایلیا گذشت !

ایلیا جان تو این چند روز اتفاقات زیر افتاده که مامان وقت نکرده بود بنویسه : پسر نازم ، چند روز پیش بابا محمد رفت و برات شناسنامه گرفت . به جامعه خوش اومدی پسرم . ایشالا مثل اسمت نامدار و بزرگ و عزیز باشی . قربونت بشم فسقلی مامانی ! شناسنامه از خودت بزرگتره ! دیروز هم مامان جون معصومه و مامان جون رحیمه ساعت 11 صبح اومدن و وسایل حموم رو آماده کردیم و آوردیمت تو اتاق همونجا تو رو حموم کردن . تو رو در حالی حموم کردن که هنوز بند نافت نیوفتاده بود و حموم کردنت یه کمی سخت بود . بابا ازت فیلم گرفت . کلا 7 دقیقه بیشتر طول نکشید . تمام بدنت پوست پوست شده ، وایشالا سری بعدی همشون از بین میره و پوست جدید میاد . هزار ماشالا خیلی ناز و جیگر شد...
3 مرداد 1392

فرشته آسمونی ما زمینی شد

پسر جان بالاخره اومدی !!! پسر بابا آمدنت مبارک .  ایلیا جان پسرم ... این مطلب رو در حالی مینویسم که مادرت هنوز تو بیمارستان بستریه و من خیلی خیلی نگران حالش هستم. ولی مامانت قبلا بهم گفته بود که من این مطلب رو حتما به موقع بنویسم . اما قصه اومدنت : بعد از خوردن سحری روز یکشنبه 23 تیر ماه 1392 ، خیلی مامانت رو اذیت کردی تقریبا هر چند دقیقه تو شکم مامان هی سفت میشدی و فقط چند ثانیه آروم میشدی . تقریبا یک ساعتی همین طوری بودی تا اینکه ما وسایلت رو آروم آروم جمع کردیم و گفتیم شاید وقت اومدنت شده باشه . تا آفتاب در بیاد این وضعیت ادامه داشت تا اینکه آروم شدی و مامانت گفت بخوابیم که الان وقتش نیست . من بعد از ظهر رفتم...
24 تير 1392

سونو گرافی 35 هفتگی

روز پنج شنبه 30 ام خرداد باز هم رفتیم بیمارستان پیش دکتر . چند وقت قبل هم یه سونو رفته بودیم که اون رو هم با خودمون بردیم . دکتر با توجه به وزن من و نتیجه سونوی قبلی و ... گفت که دوباره باید بریم سونوی داپلر رنگی تا از سلامتی و وزن گرفتن تو مطمئن بشیم . کمی نگران وزن گرفتن تو بودیم . بعدش دو روز بعد یعنی روز شنبه 1 ام تیر رفتیم سونوگرافی دکتر هاشمی طاری تو نیاوران . خیلی دکتر خوبی و خیلی دقیق بررسی میکنه.تقریبا 20 دقیقه طول کشید و تو همش در حین سونو لگد میزدی !!! بعدش دکتر که دقیقا نتایج رو محاسبه کرد تمام نتایج سونوی دکتر قبلی رو با دلیل رد کرد و گفت خدا رو شکر هم وزن گرفتی و هم خون رسانی کامل داره انجام میشه و همه چی خوبه خوبه و خدا رو شک...
30 خرداد 1392

جشن سیسمونی ایلیا جون

تاریخ مراسم :  روز جمعه 1392/02/20 از دو هفته قبل من و بابا محمد و مامان معصومه با خاله مهدیه و دایی محمد مهدی دسته جمعی !!! رفتیم خرید ! ولی دایی کوچولو کم کم ما رو پشیمون کرد !  از بس حسودی کرد نذاشت راحت برات خرید کنیم !×! اینم عکس دایی کوچولو راستی تو ادامه مطلب حتما حتما برید چون از دست دایی کوچولو که سیسمونی رو نبینه عکساشو گذاشتیم اونجا !!! >> عکسهای سیسمونی تو ادامه مطلب << اینم چند تا عکس از وسایل قشنگت واسه سیسمونی !     ...
20 ارديبهشت 1392

سونوگرافی 13 هفتگی تعیین جنسیت

بعد از ظهر راه افتادیم به سمت نیاوران تا پیش یه دکتر خوب بتونیم با دقت بالا بفهمیم که بالاخره نی نی که خدا بهمون داده پسره یا دختر ! دکتر شوخ طبعی بود ! به بابا گفت برو طلا فروشی واسه خانومت طلا بگیر ! نفهمیدیم بالاخره چی شد ! دوباره از دکتر پرسیدیم اونم بازم همون جوابو داد ! تا اینکه وقتی جواب حاضر شد تو ماشین رفتیم داشتیم میخوندیم که فهمیدیم نوشته بود Male یعنی پسر ! ما هم خدا رو شکر کردیم و برامون هم هیچ فرقی نداشت مهم سلامتی نی نی بود. اینم عکست پسر نازم ! ...
1 بهمن 1391
1